تلنگر
*تــلنـگر*
نیمه شبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
سپیده که زد گفتند: چقدر رفتهایم؟ *
تمام شب را پارو زدهایم!*
اما دیدند *درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!*
آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی *یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!*
در اقیانوﺱ بی پایان هستی، *انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!*
قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به *بدنت* بسته شده؟ به *افکارت*؟ به *ناامیدی هایت*؟ به *ترســها و نگرانیــهایت*؟ به *گذشته ات*؟ و یا به *عواطفت*؟ …
*این ها ساحلهای تو هستند …*