دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

باید های فضای مجازی

03 خرداد 1395 توسط ساحل

قوانین عمومی در شبکه های مجازی:

قانون اول: ✅به عقاید یکدیگر احترام گذاریم و نظراتی که قبول نداریم، با توهین جواب ندهیم.اگر ظرفیت گفتگو نداریم، از دنیای مجازی کنار بکشیم.
قانون دوم:✅در هر گروه متناسب با عنوان گروه مطلب بگذاریم تا بقیه را آزار ندهیم. 
قانون سوم: ✅قبل از اشتراک گزاری درباره محتوا فکر کنیم. بخاطر داشته باشیم،شایعات شاید جذاب باشند اما خیلی ها آنها را باور می کنند. شایعات را پخش نکنیم.
قانون چهارم: ✅انتشار تصاویر و فیلمهای خشن مانند سربریدن انسانها هیچ جذابیتی ندارد.جامعه به فضای نرم و بدون تنش نیاز دارد.رعایت کنیم.
قانون پنجم: ✅نام شما در شبکه اجتماعی نشاندهنده شخصیت شماست.بهترین اسم برای شما، نام واقعی خودتان است.درغیر اینصورت شما به دیگران احترامی قایل نیستید. 
قانون ششم: ✅هر گروهی قوانینی دارد که معمولا توسط موسس گروه عنوان می شود. به این قوانین احترام بگذارید.
قانون هفتم :✅هم که خیلی مهمه: گفتگوهای دو نفره را در گروه های عمومی انجام ندهید.
قانون هشتم:✅به قوانین گروه احترام بگذارید.

 نظر دهید »

طریقه بافت لیف ماهی با دومیل

03 خرداد 1395 توسط ساحل

لیف ماهی بادومیل

با یه رنگ دلخواه از کاموای نرم و با ضخامت متوسط ، 30 دانه روی دو میل سر بندازین با کشباف دو تا زیر و دو تا رو تا حد 5 سانتی متر ببافین بعد با رنک کرمی روشن یا نباتی دو رج رکن بافی
( یا همون پنسی = همه از رو یا همه از زیر) ببافین . بعد ادامۀ کاموای اول که باهاش کشبافتونو بافته بودین و قیچی نکرده بودین بالا بیارین و باز دو رج با این رنگ هم رکن ببافین همینطور هر دو رج رنگ عوض کنین و ببافین تا قد کلاه یا لیف به اندازۀ دلخواه منهای 5 سانت برسه بعد 5 سانت آخر رو با کشباف یکی زیر و یکی رو ببافین . درآخرین رجها می تونین تمام دانه های روی میل رو دو تا یکی کنین پس رج آخر شما 15 دانه روی میل خواهید داشت . بدون کورکردن دانه ها رو از نخ نباتی رنگ
چندلای نیم متری که قبلاً با یه سوزن بلند آماده کردین ردّ کنین . دو سر نخ
رو با هم بکشید تا خوب دانه ها به هم نزدیک وفشرده بشن و دهن ماهی
یا بالا سرکلاه شما به هم بیاد . چشم ماهی هم همون دایرۀجادویی معروف با میل قلاب بافیه ، که با رنگ اصلیتون می بافین و برای دوختنش به لیف یا کلاه از یه سوزن با نخ ضخیم مشکی استفاده می کنین .
حالا اگه بخواهین لیف باشه یه کش قیطونی از بالای کشباف دوتایی زیر و رو ردّ می کنین و می زنین تا قسمت دم به هم بیاد و خودشو کاملاً شبیه یه ” دلقک ماهی “و راه راه نشون بده .

 نظر دهید »

طریقه بافت سرافون دخترانه

03 خرداد 1395 توسط ساحل

سارافون بچگانه دخترانه زيبا با دو میل

آموزش بافت سارافن دخترانه.پائین لباس بشکل دالبردرمیآیدوهرگل18دانه است بایدبرای تقسیم دانه هادقت شودکه نیم گل درطرفین کاربیفتدتاوقتی بهمدیگردوخته می شودبشکل یک گل درآید
رج اول.2دانه براحاشیه.6دانه رااز رو سه تامیکنیم یعنی هردودانه رادوتا یکی میکنیم یک ژته ویکی از زیربافته میشودتا6دانه به12دانه تبدیل شود بعد12دانه رابصورت دوتا یکی از رو به6دانه تبدیل میکنیم سپس یک ژوته ویکی از زیربافته بطوریکه6دانه به 12دانه تبدیل شود.6دانه راهم از رو3 دانه میکنیم این کار راتا پایان رج ادامه میدهیم.
رج دوم همه دانه ها از روبافته میشود
رج سوم.همه دانه ها اززیر بافته میشود
رج چهارم.همه دانه ها از روبافته میشود
رج پنجم.مثل رج اول بافته میشود.
این مدل روتادور کمر دامن ادامه میدهیم
وقتی به دورکمررسیدیم سه رج رکن میبافیم طوری که مابین کار شروع به کم کردن دانه ها میکنیم
حالا دامن رو اندازه دور کمر میگیرم هر وقت اندازه دور کمرشد شروع بجای کمر بند میکنیم که به این شکل 3دانه رایکی میکنیم بعدیک ژوته اینکار روتا آخر رج ادامه می دهیم بعدازاینکار سه رج رکن میبافیم حالا دراین رج برای قسمت بالا تنه ازبافت حصیری استفاده میکنیم که به این شکل 2 دانه برا حاشیه بعد3 دانه رایکی کرده اما ازمیل خارج نمیکنیم یک نخ انداخته وهمان یکدانه رادوباره ببافید بطوری که سه دانه شودبعدیک دانه از زیزساده بافته واینکار راتاپایان رج تکرارکنید.
رج بعد.همه راساده از روببافید
رج بعددو دانه از زیر ببافید وبقیه بافتنی راعین بافت اول حصیری تکرار کنید تا زیر حلقه آستین بعد ازبافت حلقه آستین بافت رو ادامه دهیدتا یقه حالا دانه ها رو به سه قسمت تقسیم میکنیم دو قسمت براسر شانه ویک قسمت برا یقه که یقه رابصورت گرد میبافیم بعدازبافت سرشانه ها هر دو طرف سارافن رابهم وصل میکنیم بعداز اینکار میام سراغ یقه .دور تادور یقه راشروع به پایه بلند زدن میکنیم ودرهر دور به پایه هامون اضافه میکنیم وبعدازچند دور که پایه بلند زدیم 2 دور آخر را زنجیره میزنیم.

 نظر دهید »

خرمشهر در کلام شهید آوینی

03 خرداد 1395 توسط ساحل

شهید آوینی: 

خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود.

خرمشهر خونین شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت ومظلومیت رزم آوران وبسیجیان غرقه در خون ظاهر شود ومگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق می توان نگریست…

آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیر شنی تانک های شیطان تکه تکه شد وبه آب وباد وخاک وآتش پیوست…اما راز خون آشکار شد…راز خون را جز شهدا در نمی یابند..

گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر…

ونگو شیرین تر بگو بسیار بسیار شیرین تر

 نظر دهید »

عنایت حضرت مهدی عجل الله تعالی الشریف

03 خرداد 1395 توسط ساحل

عملیاتی که با عنایت حضرت مهدی عجل الله آغاز شد جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان (علیه السلام) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (علیه السلام) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد. گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم، همه تعجب کردند. بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان (علیه السلام) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (علیه السلام) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بی‌خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان (علیه السلام) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) مشکل رزمندگان اسلام حل شد یکی از هم رزمان شهید بروجردی به نقل از کتاب امام زمان (علیه السلام) و شهدا.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • ...
  • 62
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 66
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس