دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستانک تلنگر

20 آذر 1395 توسط ساحل

خانمم همیشه میگفت دوستت دارم

من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم…

ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند…

همیشه شیطنت داشت.

ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟

یک شب کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی…

گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی

این را که گفت از کوره در رفتم،گفتم خداکنه تا صبح نباشی…

بی اختیار این حرف را زدم..

این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست…

بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد …

نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم…

از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام…

هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام …

گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میشود یک نفر را…

مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!

همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود…

شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه…

شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم،اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..

کارهایم روبراه شد ،همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت …

من اما…آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت…

بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،…

خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ،چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم …

آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد…

حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد… گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد بیشتر مواظبه حرفهایمان باشیم گاهی زود دیر میشود…

 نظر دهید »

خاطرات شهیدانه

19 آذر 1395 توسط ساحل

روایتی جالب از سردار باقرزاده 

رزمنده ای که با یک دوشکا سه شب دشمن را زمین گیر کرد و پیکرش تا کمر در پوکه فرورفته بود .

سردار باقرزاده :

یکی از روحانیون عرب اهواز ازقول یکی ازدوستانش برای من اینگونه نقل کرد: درجریان سفری که چندسال قبل وبعدازسقوط صدام ملعون به عراق داشتم،درنجف سوارتاکسی شدم.

راننده وقتی دید من یک عرب ایرانی هستم سرصحبت رابازکرد واظهارداشت: من باگفتن این ماجراء نفع دنیایی ندارم وچیزی نمی خواهم ولی احساس می کنم بایدبگویم تادین خودرا اداء کنم .

درزمان جنگ صدام ملعون برعلیه جمهوری اسلامی من دریکی ازواحدهای ارتش صدام خدمت می کردم وچون شیعه هستم تلاش می کردم طوری تیراندازی کنم تا فردی کشته نشودومعمولا تیراندازی هوایی می کردم،دریکی از پاتک های یگان ما درتنگه چذابه، بعدازاینکه واحد ماتقریبا همه یگان مقابل رو تارو مار کرد.

ناگهان با مقاوت عجیب یک آتشباردوشکا مواجه شدیم، بطوری که این آتشبارهمه یگان مارو بمدت سه روز زمینگیرکرد!

ولی بعدازسه روز سرانجام یگان ما باانبوه حجم آتش موفق شد آن دوشکا رو خاموش کند واین درحالی بود که تعدادزیادی از نیروهای عراقی دراطراف این سنگر آتشبارنفوذکرده بودندولی همه آنها ازپای درآمده بودند،سرانجام تصمیم گرفتم ازمحل شهادت این ایرانی شجاع بازدید کنم وقتی به محل رسیدم با جنازه پاسداری که شال سبزی به گردن آویخته بود مواجه شدم ومعلوم بود از سادات است،او یک تنه بمدت سه شبانه روز درحالی که پوکه های فشنگ تا کمر او رسیده بود و یک گردان رو معطل کرده وزمینگیرساخته بود ووقتی همه فشنگ هارو مصرف کردبه شهادت رسید

ازاین رو تصمیم گرفتم پیکرش رو دفن کنم،ولی بعلت حضورنیروهای عراقی امکانپذیر نبود،بعدازچندشب متوالی سرانجام درشب سوم موفق شدم بربالین جنازه شهید حاضرشوم، اماباکمال تعجب دیدم درحالی که اجسادعراقی های اطراف او بشدت متعفن بودنداما پیکراین شهید نورانی وبسیارمعطراست

با هرزحمتی بود پیکرمطهراین سیدشجاع رو که صولت حیدری درچهره اش آشکاربود را دفن کردم 

 نظر دهید »

مناجات

18 آذر 1395 توسط ساحل

 *وَ یا مَن لا تَفنی خَزائِنُ رَحمَتِهِ،صَلِّ عَلی مَحمّدٍ و آلهِ وَ اجعَل لَنا نَصیباً فِی رَحمَتِک*

 _ای آن که گنجینه های رحمتت فنا نشود بر محمد و آل اودرود فرست و از فضل و رحمتت ما را بهره ای برسان_
*صحیفه سجادیه،دعای پنجم،بند سوم*

 نظر دهید »

امام حسن عسکری

18 آذر 1395 توسط ساحل


غربت امام حسن عسکری (علیه السلام)

در بحار از احمد قصير بصري از شاگردان امام حسن عسكري(عليه السلام) نقل شده است : 

خادمي از دربار خليفه خدمت آقا رسيد. به آقا گفت: خليفه سلام مي رساند . او كاتبي دارد. اسمش انوش است. انوش 2 تا بچه آورده است . او اين بچه ها را گذاشته و مي گويد امام شيعيان را مي خواهم كه براي بچه هاي من دعا كنند. امام(عليه السلام) فرمودند: (الحمدالله الذي جعل النصاري أعرف بحقنا من المسلمين يعني :خدايي را سپاس كه بعضي از نصاري را از بعضي از مسلمين به حق ما عارف تر گردانيد.) آقا وقتي به خانه انوش رسيدند انوش دوان دوان محضر آقا آمد. انجيل را گرفت دستش . و به امام گفت : اي آقا ي ما ، تو را به اين كتاب كه از ما به آن آگاهي تري قسم مي دهم مرا ببخشي كه تو را به زحمت انداختم. قسم به عيسي و به اين انجيل من نخواستم به اينجا بيائيد مگر به خاطر اينكه شما ائمه را همچون مسيح در پيشگاه خداوند مي دانم. لذا خواسته ام بيائيد بچه هاي مرا با نفستان پاك كنيد. دو تا بچه اش را محضر امام آورد. امام به يكي از فرزندانش اشاره فرمودند : اين بچه برايت مي ماند و اما اين بچه ديگر تا 3 روز ديگر مي ميرد. اما اين بچه اي كه زنده مي ماند مسلمان مي شود و از محبان ما مي شود. انوش گفت: براي من اگرچه مرگ اين فرزندم سخت است اما چون آن فرزند ديگرم از محبين شما مي گردد سختي مرگ آن برايم آسان مي شود. همراهان انوش به او گفتند: تو كه از اسلام آوردن فرزندت انقدر خوشحالي پس چرا خودت اسلام نمي آوري ؟ او گفت : هيچ نگوئيد. به خدا من هم مسلمانم و آقايم اين را مي داند .

 امام عسكري (عليه السلام) غربت هاي خاصي دارند : چرا به آقا عسكري مي گويند؟ اين لقب خود دليلي بر مظلوميت ايشانست. اجازه نميدادند امام (عليه السلام) ارتباطي با شيعيانشان داشته باشند.حتي اجازه ندادند امام (عليه السلام) يكبار به حج و زيارت خانه خدا بروند .اگرچه حقيقت حج امامانند. اما به ظاهر تنها امامي كه به زيارت خانه خدا نرفت امام عسكري(عليه السلام) اند.

 نظر دهید »

راهکارهای قرآن

17 آذر 1395 توسط ساحل

چهار مشکل و چهار راه حل

۱.هرگاه به مرض شهوات گرفتار شدی ؛ به محافظت نمازهایت بر گرد؛ چرا که خداوند متعال می فرماید: 

« فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ».( مریم٥٩)

۲. هرگاه به قساوت قلب وبد خلقی وشقاوت وعدم توفیق در کارها گرفتار شدی ؛

به نیکی با مادرت بر گرد؛ چرا که خداوند متعال می فرماید: 

« وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا » ( مریم۳۲)

۳.هرگاه به تنگی و سختی معیشت گرفتار شدی؛

به علاقمند بودن به قرآن ویاد و ذکر خداوند بر گرد؛ 

چرا که خداند متعال می فرماید:

« وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً» (طه ١٢٤)

۴.هرگاه به عدم ثبات در حق و اضطراب گرفتار شدی؛به مواعظ خیر روی آور چرا که

 خداوند متعال می فرماید :

« وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتًا»( نساء ٦٦)

اولین اثر یاد خدا این است که خداى متعال نیز انسان را یاد می کند: “فاذکرونى اذکرکم…"

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 42
  • ...
  • 43
  • 44
  • 45
  • ...
  • 69
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس