دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهیدانه

04 آذر 1395 توسط ساحل

بحبو‌‌هه‌ی عملیات بود. پشت سر هم گلوله‌های آرپی‌جی را جا می‌زد و بی‌وقفه شلیک می‌کرد.

 دشمن آتش سنگینی می‌ریخت و امان بچه‌ها را بریده بود در حالی که ایستاده بود و آرپی‌جی توی دستش بود به گلوله‌ای که نزدیک من بود اشاره کرد با تعجب گلوله را به دستش دادم و پرسیدم:«چرا حرف نمی‌زند؟» یکی دیگر از بچه‌ها در حالی که اشک توی چشمانش حلقه زده بود با بغض گفت «از دیشب تا حال آنقدر آرپی‌جی شلیک کرده که نه گوشش می‌شنود و نه زبانش برای گفتن باز می‌شود.» دلم گرفت بغضم ترکید بقیه‌ی گلوله‌ها را دم دستش گذاشتم و قبل از اینکه اشک گونه‌هایم را خیس کند از او دور شدم…

 نظر دهید »

شهیدانه

04 آذر 1395 توسط ساحل

‌  ” در محضـــر شهیـــــد “… یکی از ویژگیهای آقا مهدی لباسهایش بود که همیشه مرتب و منظم بود . یک روز از ایشان پرسیدم برادر خادم شما لباسهایت را کجا اتو می کنی .. ؟ گفت : اینجا وسیله ای برای اینکار نیست . من موقع خوابیدن لباسها را زیر پتو قرار می دهم . ‌لباسها خود به خود صاف می شوند .. ! ” «شهید محمدمهدی‌ خادم‌الشریعه»

 2 نظر

شهیدانه

04 آذر 1395 توسط ساحل

‍


لحظاتی با شهدا

 ” وَ جَعَلنا مِن الماء كُل شَئ حَي “

(آيه ٣٠ شوره أنبياء)

خاطرات تفحص شهدا ؛

قشنگه؛

.

بهش گفتم:سید جان …!

بذار #طبیبش را ما پیدا کنیم،شاید داروش رو هم گرفتیم!

زیر چشمی نگاهم کرد و بهم گفت:

نمک رو زخمم میپاشی؟!

گفتم نه به خدا!

اصلا صحبت این حرف ها نیست…

.

فردا صبح با بچه ها رفتیم برای کار؛

وارد خاک #عراق شدیم در حال جستجو بودیم که چشممان به پیکر شهیدی افتاد…

بی معطلی رفتیم کنارش نشستیم…

نگاه کردم دیدم یک قمقمه که هنوز تا نصفه توش #آب مانده بود به کمرش بسته…

.

۱۲ سال بود این #قمقمه زیر این خاک کنار این شهید قرار گرفته بود!!

این خیلی برایم ارزش داست…

.

همان جا یاد حرف #سید افتادم…

قمقمه و یه مقدار از خاکی که اطراف #شهید بود را برای تبرک برداشتم…

.

چند روزی گذشت و دوباره آقا سید رو دیدم

یک مقدار از آن آب را بهش دادم و گفتم:

بیا پسر عمو…!

اینو بده خانومت شاید خدا خواست و فرجی شد…

.

تلفن زنگ زد…

گوشی را برداشتم؛
سید بود گریه میکرد!

سراسیمه بود…

.

با تعجب پرسیدم:چی شده؟

با بغض جواب داد:سید…!

یه خواهش ازت دارم!

اسم اون #شهیدی که آب #قمقمه اش رو دادی به من چی بود؟

.

گفتم:اسمشو میخای چی کار؟

گفت:میخوام اگه بچه ام پسر بود اسمشو روش بذارم و اگه دختر بود یه اسم نزدیک بهش بذارم…!

حالم عوض شد…

نمیدونستم چی باید بهش بگم…

.

ناخودآگاه بهش گفتم:

ببین سید…! 

اگه پسر بود اسمشو بذار #علی…

گه دختر بود اسمشو بذار #فاطمه…

.

.

چندین سال بود #ازدواج کرده بودند؛

بچه دار نمی شدند…

خدا یک دوقلو بهشان داد!!

اسم یکی شان را #علی و آن یکی را #فاطمه گذاشتند…

.

خاطره به نقل از سید منصور حسینی
#تفحص_شهدا

 نظر دهید »

نماز محور بندگی

04 آذر 1395 توسط ساحل

* نماز ، شرط برادري و اخوّت اسلامي*

در سوره توبه بعد از معرّفي كفّار و مشركين و نقشه هاي آنها مي فرمايد : ((فان تابوا واقاموا الصلوة و اتوا الزكاة فاخوانكم في الدين ))(توبه/ ۱۱)

    *لــــــــــڪن* 

اگر توبه كردند و نماز به پا داشتند و زكوة مال خود را پرداختند برادران ديني شما هستند .

《در اين آيــــــــــه يكي از شرطهاي برادر ايماني شدن ، اقامه نماز معرّفي شده است .》

  *????منــــــــــبع:*

ڪتابــــــــــ یکصد و چهارده نکته درباره نماز ( محسن قرائتی)

 نظر دهید »

شهیدانه

04 آذر 1395 توسط ساحل

#زیباترین و#احساسی ترین و#کوتاه ترین #داستان #کوتاه #دنیا :

ما سه نفر بودیم و دو عدد ماسک داشتیم ….

خاطره مشترک سه جانباز شیمیایی ….

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • ...
  • 47
  • ...
  • 48
  • 49
  • 50
  • ...
  • 51
  • ...
  • 52
  • 53
  • 54
  • ...
  • 69
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس