دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهیدانه

04 آذر 1395 توسط ساحل

بحبو‌‌هه‌ی عملیات بود. پشت سر هم گلوله‌های آرپی‌جی را جا می‌زد و بی‌وقفه شلیک می‌کرد.

 دشمن آتش سنگینی می‌ریخت و امان بچه‌ها را بریده بود در حالی که ایستاده بود و آرپی‌جی توی دستش بود به گلوله‌ای که نزدیک من بود اشاره کرد با تعجب گلوله را به دستش دادم و پرسیدم:«چرا حرف نمی‌زند؟» یکی دیگر از بچه‌ها در حالی که اشک توی چشمانش حلقه زده بود با بغض گفت «از دیشب تا حال آنقدر آرپی‌جی شلیک کرده که نه گوشش می‌شنود و نه زبانش برای گفتن باز می‌شود.» دلم گرفت بغضم ترکید بقیه‌ی گلوله‌ها را دم دستش گذاشتم و قبل از اینکه اشک گونه‌هایم را خیس کند از او دور شدم…

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: تصاویر بدون شرح لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس