شهید محمد رضا دهقان امیری
یا نعم الطبیب
چهره های رنگارنگ یک کوچه!! چهره اول: عصر روز چهارشنبه اوایل مهرماه سال۹۴: بدرقه تازه جوان خانواده حاج علی آقادهقان. همه جلوی در ایستادند و آخرین نگاه ها را دوختند به قدوقامت محمدرضا، به قول پدر: دلاورد خانه!!! یادم نمی رود از بالکن اتاق محمد رفتنش را به تماشا نشستم. با خوشحالی وصف ناپذیری از حیاط رد شد. درب را باز کرد و تازه متوجه نگاهم شد. لبخندی زد و دست تکان داد و رفت…. چهره دوم: ظهر روز بیست و دوم آبان ماه سال۹۴: کوچه دوازدهم شلوغ شده بود. از خانه ای صدای همهمه می آمد. برخی حجله آماده می کردند و برخی دیگر بنر و پارچه نوشته. عده ای بهت زده به جریان سریع زندگی می نگریستند و کودکی های شهید بیست ساله کوچه دوازدهم را مرور می کردند. مگر می توان باور کرد؟ خبر شهادت؟؟؟ اورا همین چند وقت پیش دیدم!!! اصلا چرا رفت؟؟ حال مادرش چطور است؟ و ورود مسئولین سپاه برای اعلام رسمی خبر شهادت محمدرضا دهقان امیری و رساندن وصیت نامه… صدای قرائت وصیت نامه به گوش رسید: و فدیناه بذبح عظیم…….. وسعت روح، بدن را به فنا می گیرد/ غیر زینب چه کسی دردسرش بیشتر است؟؟ و باز هم همان نگاه و تماشای کوچه دوازدهم از بالکن اتاق محمد. چهره سوم: صبح روز بیست و پنجم آبان ماه سال۹۴: جای سوزن انداختن نیست. کوچه دوازدهم را آب و جارو کردند. از شام، مهمان آوردند، شهید بی سر آوردند، فدایی عمه سادات آوردند. قرار است محمدرضا برای بار آخر به خانه برگردد. با پای خودش رفت و حالا با احترامی وصف نشدنی بر دستهای مردم می آید. راستی چه کسی می داند معنای این کلمه را: و د ا ع چهره چهارم: عصر روز بیست و هشتم اردیبهشت ماه سال۹۵: دل مادر، دوباره هوایی محمدرضایش شده. به صدای پسرش گوش می دهد که می خواند: من تورو دارم/ هیچی نمی خوام/ کرب و بلاته/ آخر دنیا…. خبر آوردند که قرار است هربار که از کوچه رد می شوی، محمدرضا را ببینی. کوچه دوازدهم تبدیل می شود به کوچه شهید محمدرضا دهقام امیری. به یاد می آورد که محمد با شوخی و خنده گفته بود: بعد از شهادتم کوچه دوازدهم را به نامم بزنی، بس است! حالا به تماشای کوچه می آید؟ باید بیاید و دست روی قلب ناآرام پدر و جگر سوخته مادر بگذارد و آرامشان کند. شهیدمحمدرضادهقان
منبع: