دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

سالروز آزاد سازی خرمشهر

03 خرداد 1395 توسط ساحل

خــرمشهر .. شهــر خــون .. آزاد شـد..
تکرار نام ِ خـرمشهر .. تکرار ِ زیبایی هاست..
خرمشهر برای من ، یادآور “ شهید جهـان آرا” ست..
قــدمهای “ شهید بهروز مرادی” هنــوز در کوچه پس کوچه های خـرمشهر به جا مـانده..
و خاطـَــــره های “سید صالح موسوی” ،
هنوز شنیــدنی ست..
خرمشهر برای مــن ، پیش از آن کــه یک شهر باشد ،
یک اُفق است .. یک اُفق ِ معنــوی ..
یک “نماز” در مسجــدِ جـامعَ ش ، مرا میبرد تا آنسوی هستی..
خرمشهر را دوست دارم ، چــرا که ؛
نمـاد ِ مقاومت و پیـروزیست ، و گـُواه ِ حــرفم ،
نخلهـائیست کـه هنـوز ایستاده اند ..
با وضـــو وارد شـــوید …
هنوز کـوچه های این شهـر ، به خون ِ شهـدا مطهر است ..
آری !
بعد از آزادی خـرمشهر ،
هنوز بیابانهای رملی ِ جنـــوب ،
استخوانهای بچه های ایران را در خود دارد…
و پابرهنه های خمینی .ره. همچنان تشییع می شوند !
و مـا هنوز نفهمیـــدیم ؛ خرمشهر چگونه آزاد شد !!!
.
.
در آستانه ی فرارسیدن آزادسازی خرمشهر
یاد و خاطره ی شهــــــــدای عزیز را گرامی می داریم. .
.
روحـــــــــــــمان با یادشان شاد …
.

 نظر دهید »

شهید مرتضی زارع

02 خرداد 1395 توسط ساحل

زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) … جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع همزمان با شب ولادت فرخنده حضرت اباعبدالله علیه السلام، مصادف بود با دومین سالگرد ازدواج شهید مدافع حرم مرتضی زارع.
همسر شهید زارع به همین مناسبت دست به قلم برده، حرف های دل بر قلم جاری کرده و کاغذ را متبرک به نام اباعبدالله الحسین علیه السلام…
من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد. کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم. از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم. چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید. عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر… عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود… آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم.شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید. آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست… ⭐️حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود⭐️ عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان… همسر عزیزم، دومین سالگرد عروسیمان مبارک باشد. خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… پر بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن…
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد

 نظر دهید »

شهید بابایی

01 خرداد 1395 توسط ساحل

خاطره از شهید عباس بابایی او هیچ وقت پپسی نمی خورد در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد. من فکر می کنم عباس از این عمل دو هدف را دنبال می کرد. یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش که بیشتر در جاهای دوردست کشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه با شام نوشابه می خورد، اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و … که در آن زمان موجود بود … چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد ولی دوباره می دیدم که فانتا خرید است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟ مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که با فانتا تفاوتی ندارد، آرام و متین گفت: -حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟ گفتم : خوب عباس جان آخر برای چه؟ سرانجام با اصرار من آهسته گفت : -کارخانه پپسی متعلق به اسرائیلی هاست به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و دردل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم. نکته دیگر این که همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می شد: ورزش، عکاسی و دیدن مناظر طبیعی. (خلبان آزاده تیسمار اکبر صیاد بورانی)

 نظر دهید »

هنر شهادت

01 خرداد 1395 توسط ساحل

شهيدشدن يك اتفاق نيست!!!
گلی است كه برای شكوفاشدنش بايد خون دل بخوری…
به بی دردها به بی غصه ها به عافيت طلبها شهادت نميدهند!
به آنكه يك شب بی خوابی برای اسلام نكشيده، يك روز وقتش را برای تبليغ دين نگذاشته، شهادت طلب نميگويند…
شهادت به حرف نيست قلبت را بو ميكنند اگر بوی دنيا ميدهد رهايت ميكنند…
اگر عاشق شهادتی اول بايد سرباز خوبی باشی! خوب مبارزه كنی، مجروحان شوی، اما كم نياوری…
درست مثل ياران عاشورايی حسين ابن علی(ع)، مثل زینب کبری(س) رفيق! شهادت را به تماشاچی ها نميدهند… .

 نظر دهید »

شهید محمد رضا دهقان امیری

30 اردیبهشت 1395 توسط ساحل

http://rozup.ir/view/1546799/IMG-20160517-WA0026.jpg

یا نعم الطبیب

چهره های رنگارنگ یک کوچه!! چهره اول: عصر روز چهارشنبه اوایل مهرماه سال۹۴: بدرقه تازه جوان خانواده حاج علی آقادهقان. همه جلوی در ایستادند و آخرین نگاه ها را دوختند به قدوقامت محمدرضا، به قول پدر: دلاورد خانه!!! یادم نمی رود از بالکن اتاق محمد رفتنش را به تماشا نشستم. با خوشحالی وصف ناپذیری از حیاط رد شد. درب را باز کرد و تازه متوجه نگاهم شد. لبخندی زد و دست تکان داد و رفت…. چهره دوم: ظهر روز بیست و دوم آبان ماه سال۹۴: کوچه دوازدهم شلوغ شده بود. از خانه ای صدای همهمه می آمد. برخی حجله آماده می کردند و برخی دیگر بنر و پارچه نوشته. عده ای بهت زده به جریان سریع زندگی می نگریستند و کودکی های شهید بیست ساله کوچه دوازدهم را مرور می کردند. مگر می توان باور کرد؟ خبر شهادت؟؟؟ اورا همین چند وقت پیش دیدم!!! اصلا چرا رفت؟؟ حال مادرش چطور است؟ و ورود مسئولین سپاه برای اعلام رسمی خبر شهادت محمدرضا دهقان امیری و رساندن وصیت نامه… صدای قرائت وصیت نامه به گوش رسید: و فدیناه بذبح عظیم…….. وسعت روح، بدن را به فنا می گیرد/ غیر زینب چه کسی دردسرش بیشتر است؟؟ و باز هم همان نگاه و تماشای کوچه دوازدهم از بالکن اتاق محمد. چهره سوم: صبح روز بیست و پنجم آبان ماه سال۹۴: جای سوزن انداختن نیست. کوچه دوازدهم را آب و جارو کردند. از شام، مهمان آوردند، شهید بی سر آوردند، فدایی عمه سادات آوردند. قرار است محمدرضا برای بار آخر به خانه برگردد. با پای خودش رفت و حالا با احترامی وصف نشدنی بر دستهای مردم می آید. راستی چه کسی می داند معنای این کلمه را: و د ا ع چهره چهارم: عصر روز بیست و هشتم اردیبهشت ماه سال۹۵: دل مادر، دوباره هوایی محمدرضایش شده. به صدای پسرش گوش می دهد که می خواند: من تورو دارم/ هیچی نمی خوام/ کرب و بلاته/ آخر دنیا…. خبر آوردند که قرار است هربار که از کوچه رد می شوی، محمدرضا را ببینی. کوچه دوازدهم تبدیل می شود به کوچه شهید محمدرضا دهقام امیری. به یاد می آورد که محمد با شوخی و خنده گفته بود: بعد از شهادتم کوچه دوازدهم را به نامم بزنی، بس است! حالا به تماشای کوچه می آید؟ باید بیاید و دست روی قلب ناآرام پدر و جگر سوخته مادر بگذارد و آرامشان کند. شهیدمحمدرضادهقان

منبع:

http://defenseasvatan.rozblog.com

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • ...
  • 63
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 67
  • ...
  • 68
  • 69
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس