دلنوشته
تلنگر …
یک هو وقتی انتظارش را نداری آخرش می رسد. یک هو بی مقدمه تمام می شود و تو می مانی و هزاران برنامه و کار نصفه ای که به ته نخواهد رسید.
یک هو می بینی شرایطی که چندان مطلوبت هم نبوده شده آخرین باقی مانده ی تو. یک هو می بینی به جای یک خداحافظی رمانتیک و یا خیلی خاص و بی حرف و حدیثی ، پایان روزهای بودنت رسیده و آخرین پستی که از زندگی تو مانده ، با آن آخرین پست رویاهایت زمین تا آسمان فرقش است.
وقتی کوثربلاگ بترکد و تو بمانی و هزار متن ننوشته و ببینی آخرین مطلب های ارسالی ات با تصورت از ” پایان خوشی برای وبلاگ نازنینم” تفاوت کارش از کجاست تا به کجا، وحشت تمام وجودت را میگیرد که بدانی آن اجلی که تو را یک روز از وسط صحنه ی زندگی با هزاران برنامه و قصد و کار و هدف بر می دارد و می گذارد آن دنیا، در چه شرایطی با تو قرار است ملاقات کند؟ نکند آخرین پست زندگی ات همین حالا باشد. نکند وقتی رفتی برگردی و ببینی اصلا پست شیک و مجلسی ای برای آخرین صحنه ی زندگی ات انتخاب نکرده بودی!
فکر کن مثلا وقتی در اوج به هم ریختگی هایت هستی بروی! فکر کن بعد از یک دل شکستن بروی! فکر کن بعد از یک دل سیر خرابکاری کردن از هر نوعیش، وقت رفتنت برسد!
فکر کن !!! ….