دست های مدیون ...

  • خانه 
  • شهیدانه 
  • تماس  
  • ورود 

شرمندگی زندگی شهدایی

20 دی 1395 توسط ساحل

رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به م گفت « زندگی ای که من می کنم سخته ها .» گفتم « قبول.» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی هم منظم و سخت گیر. غذا خیلی کم می خورد. مطالعه خیلی می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه می گرفت. معمولا همان روزهایی هم که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیل وقت ها می شد نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد.کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین.
شهید مهدی باکری

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: تصاویر بدون شرح لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست های مدیون ...

شهدا ! تا زنده ایم شرمنده ایم !
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت دینی
    • تربیت کودک
  • طب سنتی
  • هنرهای دستی
  • بقیه الشهدا
  • زندگی طلبگی
  • احادیت تربیتی
  • اعمال ماه رمضان
  • نکات تفسیری
  • تصاویر بدون شرح
  • دلنوشته
  • تلنگر
  • پاسخ های ماندنی

Random photo

معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس