شهدای دانش آموز جهرم
درس و جبهه
گرمای طاقت فرسای خوزستان، نیروهای گردان و به خصوص بچههای دستهی ما را به ستوه آورده بود . چرا که اعضای این دسته همه از دانشآموزان کم سن و سال مدارس جهرم بودند که به جبهه اعزام شده بودند .
هوای شرجی و بسیار گرم که گاهی بالاتر از50 درجه میرسید و پشههای موجود در محل ، بچههای دانش آموز دسته را حسابی کلافه کرده بود و اجازه نمیداد که در سنگر استراخت کنند .
از سوی دیگر آتش خمپارهها و گلولههای مستقیم تانکهای دشمن قوز بالا قوز بود چون نمیگذاشت در بیرون از سنگر هم به راحتی رفت و آمد کنند .
بچهها بیشتر از سه چهار روز این وضعیت را تحمل نکردند . مرتب میخواستند از سنگر بیرون بزنند . البته حق با آنها بود . چون با آن سن و سال و شور و نوجوانی خیلی سخت بود که در طول شبانه روز فقط دو یا سه بار از سنگر بیرون بیایند و بقیه وقتشان مجبور باشند در سنگر جمعی بمانند .
همین قضیه باعث شد به فکر نوعی سرگرمی برای آنها باشم . به این امید که بتوانم مدت بیشتری آنها را در سنگر نگه دارم و از زخمی و مجروح شدن آنها با خارج شدن از سنگر جلوگیری کنم .
به پشت خوابیده بودم و در فکر نقشهای بودم . چشمم به سقف سنگر افتاد . تیرآهن محکمی آنجا بود . به ذهنم رسید که میتوان طناب تاب را به آن وصل کرد . به سختی طناب محکمی تهیه نمودم و تاب را به راه انداختم .
پس از آن بچهها حسابی سرگرم شدند و به نوبت در سنگر تاب بازی میکردند . مدتی از این ماجرا گذشت . متوجه شدم بچهها جز به بازی به چیز دیگری فکر نمیکنند . تصمیم گرفتم که برای بازی حد و مرزی تعیین کنم . بنابراین به آنها گفتم : « تنها کسانی میتونن تاب بازی کنن که اول درسشون رو بخونن »
بچهها گفتند : « ممکنه یکی به عمد بگه درسم رو خوندم » گفتم : « برا جلوگیری از این کار اول درس رو میپرسیم در صورت پاسخ ، میتونین بازی کنین » به این ترتیب نه تنها آنها سرگرم شدند بلکه به این بهانه درسهایشان را هم مرور میکردند . در حقیقت با یک تیر دو نشان زده بودیم آنها هم ، دیگر گله و شکایتی نداشتند .
وقتی خبر تاببازی به سایر نیروها رسید ؛ از دستههای دیگر نیز برای درس خواندن و تاببازی به سنگر ما میآمدند
هدیه به شهدای دانش آموز مدیریت آموزش و پرورش شهرستان جهرم صلوات.
منبع : مسعود فرشیدنیا، گردان ابوذر، انتشارات مصلی .