نامه ای با آب پیاز
مدتی بود در اردوگاههای عراق اسیر بودم که به فکرم رسید برای امام نامه بنویسم. اما عراقیها متن نامههای ما را میخواندند و نامهنگاری با امام میتوانست حکم اعدام مرا به همراه داشته باشد. باید طوری نامه را مینوشتم که عراقیها نبینند یا متوجه نشوند. پیازی را از آشپزخانه به صورت مخفیانه آوردم و با آب پیاز و یک چوب کبریت شروع به نوشتن نامه کردم. متن نامههای اینجوری را فقط وقتی در نور بگیرند، قابل خواندن است و به صورت عادی چیزی دیده نمیشود. برای اینکه احتیاط بیشتری کرده باشم نامه را با استفاده از اسم یکی از اهالی روستا که «روح الله» نام داشت، نوشتم؛ اما طوری که خانوادهام متوجه شوند منظورم امام است. مثلاً اینکه خدا فرزندش مصطفی را رحمت کند و احمد را برایش نگه دارد. به هر صورت نامه به دست امام رسیده بود و ایشان جوابی داده بودند که وقتی خواندم تا چند دقیقه از فرط خوشحالی، بدنم میلرزید؛ نوشته بودند: “من برای آزادی شما دعا می کنم و شما اسوه های صبر و استقامت هستید و امیدوارم روزی به آغوش وطن باز گردید و از نزدیک با شما دیدار کنم” و از خداوند خواسته بودند تا به اسرا صبر عنایت فرماید.
آزاده علی ابوالقاسمی
کتاب رمزمقاومت، جلد3، ص73